ده نمکی:

دعا کردم از دید ها دور شوم

دعا کردم از دید ها دور شوم

راستابلاگ: او را با لبخندی رازآلود و ذهنی بی قرار می شناسند؛ کسی که مسیرش را از روزنامه نگاری تا فیلمسازی، همیشه در دل توفان ها پیموده است.


او را با لبخندی رازآلود و ذهنی بی قرار می شناسند؛ کسی که مسیرش را از روزنامه نگاری تا فیلمسازی، همواره در دل توفان ها پیموده است. برخی او را ستایش می کنند، برخی با حیرت به آثارش می نگرند و مخالفان سرسختش نیز کم نیستند، اما مسعود ده نمکی، با همان سر پُرشور و لبخند همیشگی، راه خویش را می رود. چه با خنده ای که بر لبانتان می نشاند، چه با ایده های جنجال برانگیزی که داغ بحث ها را تندتر می کند، هیچ گاه از حرکت نایستاده است. از قلم تا دوربین، حضورش همیشه اثرگذار بوده و الان این کارگردان جسور و پرحاشیه، در برنامه «مهمان خاص» از دغدغه هایی می گوید که خواب از چشمانش ربوده است. این برنامه به میزبانی شهرام شکیبا از استودیو همشهری پخش گردید. در ادامه بخشهایی از آنرا می خوانید.
در روزنامه نگاری، مستند «فقر و فحشا»، «کدام استقلال، کدام پیروزی» یا فیلمهای سینمایی تان، همیشه یک خصوصیت مشخص داشته اید: خوب بلدید مخاطبان را جذب کنید، حتی مخالفان را. رمز این کار چیست؟ چگونه با مردم راحت حرف می زنید؛ چیزی که خیلی ها در رسانه و هنرآن را گم کرده اند؟
راستش فکر خاصی پشتش نیست. من حرفی را که احساس می کنم باید زده شود، را می زنم؛ چون به آرمان و اعتقادم می رسد. برای خودم هم اصولی دارم: دروغ نگویم، از دایره ادب و اخلاق خارج نشوم. هرچند ژورنالیسم اقتضائات خودش را دارد و گاهی با این اصول نمی خواند. یادم هست یک دوره ای تیتر اول نشریه را پیش از خبر می ساختم! دعا می کردم اتفاقی بیفتد که تیترم جور شود. اما بعدها آدم ترمز می زند، بالغ تر می شود.

یادم هست یک مرتبه به خاطر یک عکس روی جلد(عکس خانم فائزه هاشمی) شماره مجله تان حسابی جنجالی شد. درست است؟


بله، داستان دارد. آن زمان ۲۰-۱۰ روزنامه اصلاح طلب منتشر می شد. از مرحوم ابراهیم نبوی بگیر تا بقیه دوستان حوزه طنز، خیلی ها در آن روزنامه ها بودند. با بعضی شان رفاقت داشتیم. بطورمثال ابراهیم نبوی وقتی «شلمچه» بسته شد، مقاله نوشت و گفت از توقیفش ناراحت شده. با آنکه در ۲جبهه فکری متفاوت بودیم، شب ها زنگ می زد و طنزهایش را برایم توضیح می داد که سوءتفاهم نشود. من هم گفتم خط قرمز من مقدسات و جنگ است؛ بقیه را جواب می دهم، اشکالی هم ندارد.
حتی می اظهار داشت: «به نظر من فلانی یک پدیده است.» تصور کنید این حرف را کسی از جبهه مقابل، از منتقدان جدی ام می زد. بعدها هم وقتی فیلم سازی را آغاز کردم، باردیگر اظهار داشت: «من همان حرف های زمان شلمچه را تکرار می کنم. ده نمکی یک پدیده است.» تیراژ شلمچه آن زمان حدود ۲۰۰هزار نسخه بود؛ رقمی که برای یک نشریه اصولگرا کم نظیر بود. شلمچه و جبهه، فقط نشریه نبودند؛ جریان سازی و شبکه سازی می کردند. چند وقت یک مرتبه هم با چهره های مهم ـ از رئیس جمهوری وقت گرفته تا آدم های شاخص فرهنگی ـ گفت و گو می کردیم. خیلی وقت ها آنهایی که اساسا مخالف ما بودند، برای مصاحبه می آمدند. ما بین بچه های خودمان نقد و خودانتقادی راه انداختیم. مخاطب را برای تحمل نقد تربیت می کردیم.
حتی من خودم زمانیکه در نشریات آن طرف می نوشتم، باز هم نشریه شما را می خواندم؛ بگذریم از این سؤال. می خواهم در رابطه با جوان های امروزی بپرسم. جوان امروز خیلی دنبال آرمان گرایی نیست. آن زمان نشریات شما پر از جوان بود.
ژورنالیسم یک جایی آدم را با خودش می بَرد. وقتی نشریه شلمچه تعطیل شد، یکی دو تا از نشریات اصلاح طلب آمدند و گفتند: «به خاطر مهارتت در تیترزنی، بیا با ما کار کن.» اما من آنقدر درگیر تیتر یک بودم که یک مرتبه خواب دیدم صحرای محشر است؛ همه در صف، در بیابان. پرسیدم: «چی شده؟» گفتند: «قیامت شده.» من همانجا ناخودآگاه گفتم: «تیترمان درآمد؛ قیامت- فونت ۷۲!» وقتی از خواب بیدار شدم، با خودم گفتم این رسانه و ژورنالیسم آدم را می برد. برای همین آن شماره، حتی تیتر نزدم. فقط یک عکس تمام قد روی جلد گذاشتم که به خودم تذکر داده باشم. الان که همه صاحب رسانه شده اند ـ یعنی هرکسی در گوشی خودش یک رسانه دارد ـ هیچ حد و حدودی وجود ندارد. خیلی مواقع بار حقوقی هم ندارد، آدم را با خود می برد.

اما در رابطه با جوان امروز چه می شود کرد؟


در دنیایی که همه چیز بسمت سطحی شدن می رود، عمیق بودن سخت شده است. خیلی ها هم این عمق را نمی پسندند. خیلی ها دنبال «فالوئر» هستند، دنبال «تأیید گرفتن». حتی خودشان شبیه همان مخاطبی می شوند که باید تربیتش کنند. فرهنگسازی نمی کنند، دنباله رو هستند. ما با نسلی مواجهیم که زیر بمباران اطلاعاتی است؛ از تمام طرف. مثل گندمزار در باد که هر لحظه از یک سو به سمت دیگر خم می شود. مگر این که ساقه اش قوی باشد؛ یعنی ریشه داشته باشد و این ریشه را ما فراهم ننموده ایم. کم کاری، ناکارآمدی و نابلدی در عرصه تعلیم و تربیت سبب شده امروز محصول آنرا ببینیم. همه می دانستند دنیا دارد به این سمت می رود، اما کاری نکردند. فضای مجازی و رسانه های جدید هر روز گسترده تر می شود، اما ما نسل جوان امروز را «واکسینه» نکردیم؛ واکسن فکری، معرفتی و رسانه ای.

اگر امروز بخواهید فیلمی بسازید اسمش را چه می گذارید؟


فعلا اگر بودجه جور شود، شاید «اخراجی های ۴». اما مهم تر از اسم، حرفی است که می زنیم. «اخراجی های ۱» حرف خودش را زد. «اخراجی های ۲» در رابطه با وحدت ملی بود؛ همان حرفی که امروز باردیگر حس می شود جامعه به آن نیاز دارد. آن موقع می گفتیم دعوای قرمز و آبی، جناحی و سیاسی را باید کنار گذاشت و بسمت همگرایی رفت. امروز همه آنها را روی بیلبورد می زنند. اگر امروز حرفی بزنم، حتماً حرف دغدغه فردای من است؛ حرفی که هزینه دارد.

مسئولان ما ظرفیت شنیدن نقد داشتند؟


نداشتند و ندارند. برای همین است که من برای حرف هایم هزینه داده ام؛ توقیف شلمچه، توقیف جبهه، توقیف «فقر و فحشا» و برخوردهایی که شما بهتر می دانید. برای حرف زدن جلوتر از زمان، باید آماده هزینه دادن بود؛ فرش قرمز جلوی آدم پهن نمی کنند، اما از من پرسیدید: «از چی پشیمونی؟» از جایی به بعد دیدم شهرت به درد من نمی خورد. آزاردهنده بود. اجازه نمی داد حرف اصلی ام دیده شود. مخالفان هم شأن حرف را نمی فهمیدند و فقط دنبال جنجال بودند. کار به جایی رسید که حتی دعا کردم از کانون توجه بیرون بروم. فکر کردم باید زندگی عادی ام را داشته باشم. نشریه، فیلم وکتاب؛ چیزهایی راکه برای یک عمر هدف گذاری کرده بودم، انجام شد. پس از آن حس کردم شهرت مانع رشد و تکامل شخصی ام است.

خسته نشدید آنقدر گفتید و کسی گوش نکرد؟


اگر ما نمی گفتیم، می شدیم یکی مثل همان ها. پیمانی که خدا از صاحب قلم و صاحب تریبون گرفته این است که در مقابل ظلم و بی عدالتی سکوت نکند. حرفم تکراری می باشد، اما برای خودم یک اصل دارم: از وقتی از جبهه برگشتم، برای خودم تعریف کردم که جنگ فقط ۸سال و ۱۴۰۰کیلومتر خاکریز نبود؛ یک جنگ جدیدی آغاز شده به اسم جنگ فقر و غنا، عدالت خواهی و آرمان گرایی. هدف همین است؛ حالا وسیله اش یک روز می شود داد زدن، یک روز نشریه زدن، یک روز مستند ساختن، وبلاگ نوشتن، یک روز هم سریال و سینما. هرکدام اینها را نگذاشتند، آن یکی را ادامه دادم.

خط قرمز شخصی شما چیست؟


خط قرمز «شخصی» نیست، «اعتقادی» است. کسی که می خواهد برای عدالت مبارزه کند، نمی تواند خودش ظلم کند. با دستمال کثیف نمی شود شیشه را پاک کرد، یعنی در تیتر زدن اگر به حقیقت نرسی، خطا کرده ای. حضرت علی(ع) می فرماید فاصله بین حق و باطل ۴انگشت است؛ شنیدن و دیدن. من دیدم که بیشتر خبرها برپایه شنیده هاست. من هیچ گاه دروغ ننوشتم و برای همه نوشته ها مستندات داشتم. هر دادگاهی رفتم، مدارکم را نشان دادم. بعد دیدم اصلا مردم دیگر دنبال تحلیل نیستند؛ دنبال ژورنالیسم هستند، دنبال هیجان. مخاطب هم دنبال همین است. احساس کردم باید تغییر بدهم. مرحوم دولابی یک جمله ای اظهار داشت که خیلی به کارم آمد. اظهار داشت: «به جای این که خبرنویس باشی، اهتمام کن خودت خبر باشی.» من هم از عالم ژورنالیسم بیرون آمدم و رفتم سراغ سینما. اولین فیلمم «اخراجی ها» بود؛ میرزای فیلم اخراجی ها الهام گرفته از آقای دولابی بود. یک روز پسر آقای دولابی می گفتند پدرمان اینجا را جایی می دانست که آدم ها بدون دعوا با گرایش های مختلف، با فطرتشان حرف می زنند. وقتی «اخراجی ها» اکران شد، یک بنده خدایی که خواست تحلیل بدهد، اظهار داشت: «من در سینما دیدم از کم حجاب و بدحجاب تا باحجاب، از ریش دار تا بی ریش همه می آمدند، با هم می خندیدند، با هم گریه می کردند و می فهمیدند که دفاع مقدس مال همه ماست، نه مال یک طیف خاص.» همین مفهوم «آدم سازی» را خیلی ها فهمیدند.

محافظه کارتر شده اید؟


نه، فقط از جنجال عبور کرده ام. امروز حرفی که من بخواهم در فیلم بزنم، مردم در صفحه اینستاگرام شان بی پروا می زنند. مردم شاعر و طنزنویس و منتقدند. رسانه ها فراگیر شده و کار سخت تر است. اما هنوز امیدوار هستم. ما در بدترین شرایط، از بسیاری از کشورها بهتر عمل می نماییم. در کرونا دیدید در کشورهای مدعی تمدن چه هرج ومرجی شد، ولی مردم ما چگونه به هم کمک کردند.

«اپوزیسیون» را چگونه می بینید؟


بعضی وقت ها آدم هایی را می بینیم که اسمشان را گذاشته اند «اپوزیسیون»؛ اما واقعاً خوش شانسی ماست که اپوزیسیون کشور، همین ها هستند. چون اگر کسانی بودند که حرف حساب داشتند، شاید می توانستند تریبون و مخاطب پیدا کنند. ولی حالا نه. مردم ما خودشان همزمان هم اپوزیسیونند، هم پوزیسیون! مردم توی ماشین کلی اعتراض می کنند، حرف می زنند، اما تهش باردیگر می گویند: « نمی گذاریم ایران را تجزیه کنند. این حرف ها نیست!» مردم می فهمند داستان چیست. مشکل مردم عمامه و ریش و این چیزها نیست؛ مشکل اصلی آنهایی هستند که با ایران و جایگاه ژئوپلیتیکی اش مشکل دارند و تا تجزیه اش نکنند، دست بردار نیستند.

اگر این گفتگو، آخرین جایی باشد که مسعود ده نمکی در آن صحبت می کند، مهم ترین حرفش چیست؟


من اول باید از مردم تشکر کنم. اگر جایی کمرنگ شده ام، بدانید که یا نتوانستم یا نگذاشتند. همیشه اهتمام کردم در نشریه ها و فیلم ها حرف مردم را بزنم. اگر جایی در رابطه با کسی مطلبی نوشتم که بعدها مشخص شد ماجرا آنطور نبوده، یا اگر تحلیل هایم تحت تأثیر فضای جناحی بوده، باید بگویم هیچ گاه قصد تخریب شخصیت کسی را نداشتم. اگر حقی ضایع شده، باید حلالیت طلبید. همیشه فکر می کردم به خاطر مردم نباید رودربایستی داشت.

از هیچ کدام از کارهای گذشته ام پشیمان نیستم


اما خیلی از آنها را امروز تکرار نمی کنم، چون زمانه اش گذشته. بعضی ها توقع دارند آدم خودش را تکرار کند. بطورمثال این که چرا «مایکل مور ایران» دیگر ساخته نشد؟ به جهت اینکه آن فیلم مال همان زمان بود، همان مقطع. زنگ خطر بود. آن فیلم یک حرفی زد که جامعه ما ۲۰ سال بعد تازه داشت آنرا تجربه می کرد. یا بطورمثال در «رسوایی ۲» می گفتیم «زلزله ای در راه است».
منظورمان زلزله زمین شناسی نبود؛ استعاره ای از اتفاقات اجتماعی بود. اگر آن زمان جدی گرفته می شد، شاید امروز شرایط چیز دیگری بود. هر حرفی مال زمان خودش است. بطورمثال خود من اگر امروز اخراجی ها را باردیگر بسازم، دیگر همان اخراجی های سابق نیست. مردم از آن عبور کرده اند. گرچه هنوز هم پس از ۲۰سال بعضی صحنه ها در حافظه مردم مانده است.
خلاصه اینکه فرهنگسازی نمی کنند، دنباله رو هستند. حرفم تکراری می باشد، اما برای خودم یک اصل دارم: از وقتی از جبهه برگشتم، برای خودم تعریف کردم که جنگ فقط ۸سال و ۱۴۰۰کیلومتر خاکریز نبود؛ یک جنگ جدیدی شروع شده به اسم جنگ فقر و غنا، عدالت خواهی و آرمان گرایی. هدف همین است؛ حالا وسیله اش یک روز می شود داد زدن، یک روز نشریه زدن، یک روز مستند ساختن، وبلاگ نوشتن، یک روز هم سریال و سینما.
1404/08/25
13:25:44
5.0 / 5
8
تگهای خبر: اكران , تریبون , روزنامه , زندگی
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
X

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
پربیننده ترین ها

پربحث ترین ها

جدیدترین ها