سرداری که بعد از شهادت شناخته شد
به گزارش راستابلاگ، خمینی شهر اصفهان در گذشته معروف به سده (سه دژ) بود و شامل سه محله می شد؛ محله هایی که یادگار دوران سلجوقیان و مبارزه با حمله افغان ها هستند. مشهور است اسکندر مقدونی هم به سده حمله کرده اما این شهر که
خمینی شهر اصفهان در گذشته معروف به سده (سه دژ) بود و شامل سه محله می شد؛ محله هایی که یادگار دوران سلجوقیان و مبارزه با حمله افغان ها هستند. مشهور است اسکندر مقدونی هم به سده حمله کرده اما این شهر که آیت الله بروجردی آنرا حسینیه اصفهان و حسینیه ایران نامید با نام امام حسین(ع) عجین است.
تولد زیر نور مهتاب
بهار سال ۶۳، دو سه ماه پس از عملیات خیبر کوچه های محله فروشان دست به دست هم داده بودند. مریم تازه عروس آبستن یکی از همین خانه ها چندماهی می شد مردش راهی جبهه شده بود. محمدتقی مسئول نیروی انسانی لشکر نجف اشرف بود. آب حوض حیاط زیر نور مهتاب برق می زد.
مادرشوهرش کاسه توت تازه را دست او داد و اظهار داشت: «خیالت راحت، ماه رجب تموم نشده، هم بارتو زمین میذاری هم شوهرت برمیگرده». مریم شب سوم اردیبهشت سال ۶۳ را در بیمارستان عسکریه اصفهان به سر برد. خدا پسری پیشانی بلند و مهتاب گونه را در دامانش گذاشت.
سید محله که مردی خوش باطن و پاک عقیده بود اذان و اقامه را طوری خواند که اهالی کوچه پس کوچه های محله آنرا شنیدند. نامش را میثم گذاشت. سید رو به کودک تازه متولد شده کرد و اظهار داشت: «آقا میثم نامدار باشی و نامت حسینی باشه».
بازگشت از جبهه، آغاز راهی نو
سال آخر جنگ وقتی قطعنامه به امضا رسید، بیشتررزمندگان لشکرنجف به شهر ودیارشان برگشتند. محمدتقی هم به خانه اش برگشت.
میثم کلاس اول دبستان را در مدرسه شاهد گذراند. استخوان ترکاند و رشد کرد تا جایی که در موکب های عزاداری امام حسین(ع) کنار میاندار هیات می ایستاد و ذکر «یاحسین» را بلندتر از تمام فریاد می زد.
همان سال ها پدر برایش موتور خرید. میثم نه برای خیابان گردی و گردش بلکه برای رفتن به مراسمات و برگزاری موکب از آن استفاده می کرد.
میثم، میاندار عزای حسینی
خمینی شهر ۳۰۰ هیات عزاداری و تکیه و موکب دارد. رسم مشکی پوشان شب اول دهه محرم آغاز می شود و تمام دو ماه محرم و صفر شعله آتش دیگ غذای نذری خاموش نمی شود.
مردمان این شهر عقیده دارند غذای نذری را باید اگر شده از زیر تیغ شمشیر گرفت و سر سفره برد.
لباس سبز پاسداری
دیپلم گرفتن و امتحان دادن برای ورودی دانشگاه فسری امام حسین تهران برای پسر فعال خانه کار سختی نبود. قبول شدن در دانشگاه افسری هم برایش کاری نداشت. میثم از زیر سایه درخت سرو دانشگاه امام حسین رد شد و زیر لب «بسم الله الرحمن الرحیم» گفت.
لباس سبز پاسداری بر قامتش خوب نشست. خواندن جزوه های نظامی، یاد گرفتن جنگ های کلاسیک و مدرن و گرایش بسمت جهان ارتباطات، میثم را به یک نیروی نظامی مبدل کرد.
انگشت اشاره اش، هم با ماشه اسلحه آشنا بود و هم با دکمه کیبورد کامپیوتر. ذهنیتش همراه رسانه و ارتباطات رشد می کرد.
ردپای فرهنگ در خاک جنگ
دست میثم در کارهای فرهنگی سپاه صاحب الزمان اصفهان بند شد. برگزاری اردوی جهادی راهیان نور را به عهده گرفت. اتوبوس اتوبوس، دختر و پسر جوان را به مناطق جنگی می فرستاد.
هماهنگی با راویان مناطق، تنظیم زمان و از تمام مهم تر به سلامت رساندن کاروان را دقیق انجام می داد. رد پای میثم همه جا بود. همان سال ها با جوانان محله در منطقه جنگی دارخوین کنار مزار شهدا، هیات خادم الشهدای خمینی شهر را پایه گذاری کرد.
از پیاده روی اربعین تا نینوا
میثم در همین بحبوبه در کنکور سراسری شرکت کرد و در رشته جامعه شناسی قبول شد و پا در حوزه تحصیل گذاشت. در کنار آن مسئولیت هیات و کاروان راهیان نور را هم به عهده داشت. رشته تحصیلی اش با زندگی اجتماعی آدم ها سروکار داشت.
میثم مدیر کاروان بود. بوی آشنای پیاده روی اربعین آمد؛ موکب هایی پر از دویدن، عرق ریختن، سینه زنی و روضه خوانی. عمود به عمود برنامه داشت. هیات خادم الشهدا زبانزد جوانان بود. هر موکب یک تکه سخنرانی و هر موکب یک ذره استراحت داشت.
برپایی آئین عزاداری خط مشی اش بود. انگشت شست پای میثم تاول زد. نشست کفشش را درآورد و صورتش چین خورد. روی تاول پایش پماد مالید. عطش امانش را بریده بود. لنگ لنگان رفت یک لیوان آب خورد و بطری آب خنک را روی صورتش پاشید. نور خورشید روی صورتش افتاد. در همین پیاده روی ها تا آستانه حرم امام حسین رفت و اظهار داشت: «اصل ما اینجاست. ما اهل سرزمین نینوا هستیم».
سفر به سرزمین بلوچ ها
لباس سبزجامگان نظام، کار و فعالیت او را به زاهدان کشاند. ماموریت در مناطق محروم مرزی او را به سرزمین شن های روان و آفتاب تابان برد. همسفره و همکاسه شدن با مردمان سختکوش بلوچ برای افطار، باعث وحدت می شد.
صبح خیلی زود پیش از اینکه سر و کله خورشید در آسمان پیدا شود، سراغ شکوفه های درختان لیمو، انبه و نارنگی بلوچستان می رفت و بعد به مراکز اجتماعی سرکشی می کرد. مبارزه با قاچاق مواد مخدر دو سال او را آنجا نگه داشت.
گاهی همراه مردمان بلوچ از بین کپرها و خانه های خشتی و گلی می گذشت و راهی امامزاده ای می شد و مانند مردمان بلوچ به درختان نظر کرده نیاز می بست. اصلا این باورها و داستان ها ایران را متحد و پابرجا کرده اند.
دکتر میثم؛ معمار خانواده های مهر
میثم دکترایش را در رشته جامعه شناسی گرفت و استاد دانشگاه دولت آباد اصفهان و دانشگاه تهران شد. حالا باید گفت دکتر میثم رضوان پور موسس مراکز مشاوره خانواده مهر در سطح کشور شد.
اولین مرکز را درخمینی شهر نزدیک فلکه نماز برپا کرده. دغدغه اش برای پشتیبانی از خانواده های ضعیف و کم بضاعت بود.
درراستای توسعه فرهنگی و اجتماعی رشد جمعیت، ۱۱۰ مرکز را در همان سال اول در سرتاسر کشور راه اندازی نمود. در هر شهرستان باید مکان مناسب، مدیر قابل، مسئول فنی و مشاوران دلسوز را می گمارد. سالیان بعد تعداد مراکز مشاوره را به عدد ۳۴۰ رساند.
نشان افتخار بر شانه های سردار
درجه دو شمشیر، دو خوشه گندم و آرم الله پرچم ایران روی شانه های پهن سرتیپ میثم رضوان پور خوب نشسته بود.
روزی که به دیدار سردار محمد باقری یا همان محمد افشردی برادر نابغه جنگ رفت با گرمی دستان او را فشرد. وقتی نشان افتخار را از دست سردار گرفت، بلند اظهار داشت: «به قول شهید حسن باقری باید به خود جرأت داد».
یک روز همراه سردار سلامی خدمت رهبر معظم انقلاب رسیدند. سردار با حوصله کوشش های حوزه معاونت بسیج را با آن لهجه شیرین اصفهانی برای ایشان توضیح داد.
آخرین نبرد در آسمان تهران
شامگاه ۲۳خرداد ۱۴۰۴ سردار سلامی در حمله شبانه اسرائیل شهید شد. میثم چند روز کامل در سکوت به سر برد. همسر و پنج بچه قد و نیم قدش را راهی خمینی شهر کرد. تمام ۱۲روز جنگ را در معاونت بسیج مستضعفان ماند. از این جلسه به آن جلسه رفت و از این سر شهر به آن سر شهر دوید. دومین روز تابستان ۱۴۰۴خورشید از لابه لای غرش مداوم پدافند دمید. جنگنده اف ۱۵ اسرائیل در آسمان تهران چرخید و پدافند درحال شلیک بود. صدای الله اکبر اذان از مناره های مسجد به گوش می رسید.
«یاحسین» تک ذکر ابدی
میاندار هیأت، داخل ساختمان معاونت بسیج پشت میز کارش بود. جنگنده نزدیک شد و نخستین موشک را به ساختمان شلیک کرد. دومین و سومین موشک پس از چند ثانیه ساختمان را فرو ریخت.
میثم همراه ۴۸نفر دیگر از فرزندان ایران زیر آوار انفجارها ماندند و شربت شهادت نوشیدند. دود غلیظ و سیاه انفجار به هوا رفت و اگر خوب گوش می دادیم صدای تک ذکر «یاحسین» میاندار هیات را می شنیدیم.
منبع: جام جم آنلاین
منبع: rastablog.ir
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم در مورد این مطلب نظر دهید