یک عملیات، یک خاطره، داستان تخریب یک پل
به گزارش راستابلاگ، در جریان یک عملیات شناسایی انفجار بزرگی رخ داد. وقتی نگاه کردم، متوجه شدم پل که منهدم شده هیچ، جاده هم از بین رفته است. به قرارگاه کربلا که رسیدیم، با تعجب گفتند: «ما تازه داریم مجوز مأموریت را می گیریم. شما رفته بودید برای شناسایی، مواد منفجره را از کجا آوردید؟»
به گزارش راستابلاگ به نقل از ایسنا، شاپور شیردل از تخریب چیان دوران جنگ تحمیلی در خاطره ای در رابطه با انهدام یک پل بدون داشتن تجهیزات کامل بوسیله ی یک افسر ارتشی روایت می کند: سال ۶۰ در منطقه بوبیان به ما مأموریت داده بودند تا پلی را که به صورت موقت به جای پل سابله مورد استفاده قرار گرفته بود و جاده مواصلاتی آنرا که مابین سوسنگرد و بستان بود، تخریب نماییم.
برای انهدام جاده به نیترات آمونیوم نیاز داشتیم. هرکدام از بسته های حاوی این مواد بیشتر از ۴۰ پوند وزن داشتند. حمل آنها در شرایط قبل از شناسایی هم مشکل بود و هم عاقلانه نبود. حسن طهماسبی از افسران ارتشی اظهار داشت: «اول برویم منطقه رو بازدید و شناسایی نماییم بعد یک فکری برای انتقال مواد می نماییم.»
به محل مورد نظر که رسیدیم، متوجه شدیم پل از لوله های بزرگ که روی هم قرار داده شده ساخته شده است و خاک روی آن ریخته و آنرا کوبیده اند. گفتم: «برویم ببینم چه طور می شود این پل را تخریب کرد؟» حسن اظهار داشت: «همین هم اکنون که خبری نیست و کسی متوجه حضور ما نشده، تمامش می نماییم.»
می اظهار داشت: «سربازانم را تنها نمی گذارم اگر برگردم و سالم بمانم، به والدین بچه های تحت امرم چه پاسخی بدهم؟ جواب خدا را چه بگویم؟ » زخمش را بست و باردیگر به همرزمانش پیوست.
گفتم: «چه طوری؟ با دست خالی یا با بیل و کلنگی که نیاوردیم؟» اظهار داشت: «تو مسیر که آمدیم یک سری «مین مارک۷» دیدم. اگر همت کنید و همان ها را بیاوریم، کار تمام است.» گفتم: «آتش زنه، گالوانومتر (ابزاری برای تشخیص و اندازه گیری جریان الکتریکی است) دست خالی که نمی شه.» اظهار داشت: «حالا بیا.» رفتیم و مین ها را آوردیم و درون لوله ها قرار دادیم. حسن ماسوره همه را به یک سمت قرار داد و اظهار داشت: «برگرد عقب.»
انفجار بزرگی رخ داد. وقتی نگاه کردم، متوجه شدم پل که منهدم شده هیچ، جاده هم از بین رفته است. به قرارگاه کربلا که رسیدیم، با تعجب گفتند: «ما تازه داریم مجوز مأموریت را می گیریم. شما رفته بودید برای شناسایی، مواد منفجره را از کجا آوردید؟»
حسن که در دوران حضورش در ارتش فرمانده گروهان سوم گردان ۴۲۹ مهندسی تخریب لشکر ۹۲ زرهی اهواز، فرمانده دسته تخریب گروهان یکم مهندسی و مسئول امور مالی گردان مهندسی تخریب را تجربه کرده بود در جبهه ی الله اکبر به منطقه ی شحیطه رفت. نبرد سختی بین نیروهای خودی و دشمن درگرفت. جنگ ساعت ها طول کشید، در این پیکار نابرابر حسن زخمی شد، فرماندهان همرزمش به او پیشنهاد کردند که برای معالجه به پشت جبهه بازگردد، اما او نپذیرفت.
می اظهار داشت: «سربازانم را تنها نمی گذارم اگر برگردم و سالم بمانم، به والدین بچه های تحت امرم چه پاسخی بدهم؟ جواب خدا را چه بگویم؟ » زخمش را بست و باردیگر به همرزمانش پیوست. وی در این عملیات شرکت کرد و از گرفتن برگه ی مرخصی خودداری کرد. ماندن در کنار همرزمان برایش اولویت داشت. پیکر وی در شهریور ۱۳۶۰ مفقود شد. شب ها نیروهای رزمنده برای آوردن شهدا به صحنه ی کارزار می رفتند اما دست خالی برمی گشتند. برخی برای دلداری ما می گفتند: «احتمالاً اسیر شده است. »
پیکرهای شهدای آن عملیات و پیکر حسن روی خط آتش بین دو نیرو پراکنده بود و امکان دسترسی به آنها نبود. سر انجام در آذر ماه سال۱۳۶۰ با آزادی بستان پیکرهای شهدا و همچون شهید طهماسبی به پشت جبهه انتقال داده شد.
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)
تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم در مورد این مطلب نظر دهید