از محافظت آیت الله خامنه ای تا شهادت در عملیات والفجر ۸

هفت سین مشهوری كه سین هایش شد سیم تله، سیم چین

هفت سین مشهوری كه سین هایش شد سیم تله، سیم چین

به گزارش راستابلاگ البرز ۹ سال و ۹ سفره هفت سینی که سین هایش شده بود؛ مین سوسکی، سیم تله، سیم چین، سیم خاردار، سرنیزه و... و جوانانی که یکی یکی برای تولد باردیگر ایران زمین به خاک افتادند.


آنکه بالای سفره معروف هفت سین رزمندگان نشسته و نگاهش به نقطه ثقل سرنیزه ها گره خورده و با امید به دوربین تاریخ می نگرد، اگر این روزها بود ۵۴ امین نوروز زندگیش را در کنار خانواده جشن می گرفت.
محافظت از آیت الله خامنه ای در ترور نافرجام در مسجد ابوذر
روز ترور نافرجام آیت الله خامنه ای، امام جمعه پیشین تهران در تیرماه سال ۱۳۶۰ در منطقه فلاح تهران، میزبان و محافظ مسجد بود؛ بسیجی نوجوانی که آن روز از انفجار بمب گذاری گروه فرقان در مسجد ابوذر جان سالم به در برد اما انگار سرنوشتش با شهادت گره خورده بود.
ولی محمدخانی در حالیکه در جریان عملیات والفجر ۸ در اسفند ماه ۱۳۶۴ مجروح شده بود و باید برای درمان به مرخصی می رفت، با شنیدن کمبود نیرو برای ادامه عملیات، باردیگر سوار اتوبوسی می شود که رزمندگان را از پادگان های دزفول به خط مقدم باز می گرداند؛ شجاعانه، فداکارانه و تنها با یک دست و آرپیچی به گردن در خط مقدم پیش رفت تا مهمات و آذوقه به سربازان برساند.
با یک دست هر کاری می توانست انجام داد؛ از مهمات رساندن به تیربارچی تا کمک به مجروحان و غذا رساندن به خط مقدم؛ پاسخ آن همه رشادت هایش را هم از خدا گرفت و ۲ اسفند سال ۶۴ به شهادت رسید.

دست کاری کپی شناسنامه برای حضور در جبهه های جنگ
ولی الله نورسیده نوجوانی شده بود و شوق زندگی داشت؛ درس می خواند، کار می کرد و هم بعنوان بسیجی در مسجد خدمت می کرد. ۱۴ ساله بود که با فراخوان بسیجی ها برای حضور در جبهه های جنگ، کپی شناسنامه اش را دستکاری کرد تا یک سال خویش را بزرگتر نشان داده و مجوز حضور در جبهه را بگیرد.
از آنجائیکه ولی الله پدرش را در ۹ سالگی از دست داده بود به علی محمدخانی، برادر می گوید که می خواهد با بچه های مسجد به قم برای زیارت برود و شب بر می گردد اما در نهایت باردیگر تماس می گیرد که می خواهد شب در جمکران قم بماند؛ فردای آن روز با خانواده ارتباط برقرار می کند اما از راه دور و آن زمان بود که خانواده دریافت، او برای حضور در جبهه جنگ به کردستان رفته است.
ولی الله به برادرش گفت، "نگران نباش، من در سنندج هستم" و در نهایت خانواده راضی شدند که او به ادامه خدمت بپردازد و تنها کسی که نمی توانست دوری ولی الله را بپذیرد مادر دل نگرانش بود که سختی کشیده روزگار بود. ولی الله در هر بار مرخصی اش مادرش را راضی به ادامه خدمت می کرد و می رفت.
ابتدا به جبهه کردستان و بعد از ۳ ماه به جبهه جنوب اعزام شد و خدمتش را در گردان حضرت علی اصغر (ع) لشکر۱۰ حضرت سیدالشهدا آغاز کرد؛ یکی از گردان های بنام و خط شکن که آوازه نبردشان در والفجر۸ زبان زد عام و خاص شد.
ولی الله به گردانی می پیوندد که برای سر و سامان دادن به نیروهای بسیجی استان تهران توسط سپاه در تاریخ ۱۵ فروردین ۶۱ با حکم داود کریمی به فرماندهی محسن وزوایی تشکیل شده بود. وی در پیش عملیات والفجر ۸، یکی از رزمنده هایی بود که تلاش می کرد با غافلگیری نیروهای عراقی و با عبور از اروندرود شبه جزیره فاو در جنوب عراق را تصرف کنند. در جریان این عملیات، او و همرزمانش در لشکر ۱۰ سیدالشهدا (ع) در جزیره ام الرصاص عملیات موفقیت آمیزی انجام داده بودند.
اما ماجرای چگونگی و علت آغاز این عملیات تاریخ ساز که از بزرگترین عملیات های جنگی ایران به حساب می آید و اینکه ولی الله چگونه مثل دیگر همرزمانش در عملیات فریب دشمن به شهادت رسید، شنیدنی و البته دانستن آن برای ملتی که با رشادت های این شهیدان مظلوم، هم اینک آرام زندی می کنند، دردناک است.

جزییاتی بیشتر از عملیات والفجر 8
روز یکشنبه ۲۰ بهمن ۶۴ محسن رضایی، فرمانده وقت کل سپاه رمز یا فاطمه الزهرا(س) عملیات الفجر ۸ را مخابره و بعد از آن عملیات با عبور موفقیت آمیز غواصان از رودخروشان اروند شروع شد. عملیات والفجر ۸ یا نبرد اول فاو، عملیات آبی خاکی تهاجمی نیروهای مسلح ایران، در جنگ تحمیلی عراق بر ضد ایران بود که به فرماندهی مشترک سپاه پاسداران و ارتش، به مدت ۷۵ روز انجام شد. رزمندگان در این عملیات، با غافلگیری نیروهای عراقی، از اروندرود عبور کردند و شبه جزیره فاو در جنوب عراق را به اشغال خود درآوردند.
در والفجر ۸ کار جدیدی انجام و به شکلی عراقی ها را گمراه کردند؛ ایرانیان به بعثی ها نشان دادند که می خواهند در هورالعظیم عملیات انجام دهند اما به نیروهای ارتش هم گفته شد که در شلمچه عملیات انجام دهند تا عراقی ها فکرشان درگیر این دو منطقه شود. عملیات والفجر ۸، در ساعت ۲۲: ۱۰ در منطقه خسروآباد تا راس البیشه آغاز گردید و 75 روز بعد با پیروزی نیروهای ایرانی، به پایان رسید. شبه جزیره استراتژیک فاو تا آخر نبرد دوم فاو در دست نیروهای ایرانی باقی ماند.
روز چهارشنبه ۲۳ بهمن سال ۱۳۶۴ حملات شیمیایی عراق با گازهای اعصاب و به مقدار کمتری با خردل و سیانید به صورت بمباران هوایی شروع شد و سپس توپخانه عراق در حملات شیمیایی فعال شد. مهم ترین بمباران ها حدود ساعت پنج پس از ظهر انجام شد که یکی از طولانی ترین بمبارانهای شیمیایی در تاریخ جنگ به شمار آمده است.

حدود ۳۲ فروند هواپیما به صورت گروه های کوچک و هماهنگ منطقه را به مدت یک ساعت مورد بمباران شیمیایی قرار دادند. بعد از گذشت مدت کوتاهی، غلظت سموم شیمیایی و خصوصا گازهای اعصاب در منطقه بالا رفت؛ برخی از رزمندگان به علت نزدیکی به محل بمباران توسط ترکش بمب های شیمیایی و همینطور بمب های عادی زخمی شدند و از این راه سموم وارد بدنشان شد.
در عملیات والفجر هشت، نزدیک به ۸۰۰ کیلومتر مربع از خاک عراق، آزاد و تلفات و خسارات سنگینی بر دشمن وارد شد. در بیشتر از ۷۵ روز نبرد گسترده که صحنه واقعی رویارویی نیروی نظامی و ماشین جنگی حزب بعث عراق با توان قوای ایرانی بود، ایران بر سواحل شمالی خورعبدالله در شبه جزیزه، مسلط و راه ورود عراق به خلیج فارس بسته شد.
ایرانیان در این عملیات چند هدف عمده داشتند؛ شهر فاو را تصرف کنند، بر اروندرود مسلط شوند، بندر أم القصر تهدید شود، با کویت هم مرز شوند، راه ورود عراق به خلیج فارس بسته شود، و امکان تردد کشتی ها به بندر امام خمینی برقرار و درنهایت سکوهای پرتاب موشک عراق در منطقه فاو منهدم شود.
آنقدر عملیات ایرانیان موفقیت آمیز بود و برای صدام گران به اتمام رسید که امیر کویت خطاب به صدام گفت" ایرانیان تنها راه آب کشورت را از تو گرفتند. آنقدر بی عرضه ای که ایران را همسایه ما کردی. "
به دنبال عملیات والفجر ۸ و حرکت نیروها در عبور و سرپل گیری از دشمن تا دریاچه نمک که آخرین نبرد فاو بود، سبب شد، شهر فاو، راس البیشه، جاده فاو - بصره، پایگاه های موشکی، منابع نفتی، اسکله البکر والامیه و محورهای ام القصر، جاده البحار – بصره، نخلستان های حاشیه اروند، کارخانه نمک و دریاچه نمک تصرف شود و مقاومت در فاو مقابل هجوم تانک ها، هواپیماهای بی شمار و پاتک های گسترده عراق توانست توانمندی رزمندگان را به جهانیان نشان دهد.
و البته گرچه عملیات والفجر ۸ تاریخ ساز شد اما جانبازان و شهدای زیادی از ایرانیان گرفت و عراقی های زیادی هم کشته شدند.

نبرد ولی الله محمدخانی با یک دست در خط مقدم عملیات والفجر 8
ولی الله هم از همین رزمنده های عملیات بود که حدود ۱۷ بهمن ۱۳۶۴ در جریان عملیات ایذایی در منطقه ام الرصاص در خاک دشمن پیشروی کردند تا عراقی تصور کنند عملیات ایرانیان در این منطقه در حال انجام است؛ خیلی ها شهید می شوند اما ولی الله از ناحیه دست مجروح می شود و به اردوگاه کوثر در دزفول منتقل می شود.
به منزل خواهرش در پایگاه چهارم شکاری دزفول می رود تا تجدید قوا کند؛ صدیقه محمدخانی، خواهر شهید برای خبرنگار ایسنا، ماجرا را اینطور تعریف می کند: "لباس هایش را شستم و متوجه شدم هیچ پولی به همراه ندارد. خیلی ناراحت شدم و گفتم برادر چگونه در جنگ روزگار می گذرانی در صورتی که هیچ پولی در جیبت نیست؛ در پاسخ گفت، خواهر نگران نباش؛ سربازان احتیاج به پول ندارند و هر چه نیاز باشد در اختیار سربازان قرار می گیرد."
صدیقه افزود: " برادر جان، ۵ سال است که از جنگ گذشته و تو هنوز در حال خدمتی؛ مادر تنهاست، خواهر و برادرانت ازدواج کرده اند و تو تنها امید مادر هستی؛ دیگر بس است و به تهران برگرد و تحصیلاتت را ادامه بده؛ ولی الله در پاسخ گفت، خواهر به اردوگاه می روم و برای مرخصی به تهران بر می گردم؛ قول می دهم آخرین باری باشد که به جبهه می روم."
ولی الله به اردوگاه کوثر برگشت و وقتی دید برای ادامه عملیات ولفجر ۸ و کمبود سرباز از داوطلبان کمک می خواهند با دست مجروحش، سوار اتوبوس حامل رزمندگان شد و باردیگر به خط مقدم برگشت.
دو روز بعد، پیشروی سربازان ایران از منطقه شمال جبهه و در منطقه فاو آغاز می شود؛ فاوی که به نخلستان های بسیار گسترده، پایگاه های عظیم نفت، شاهرگ ارتباطی اسکله های البکر و الامیه و به شهر خرما، نمک و نفت مشهور است.
از داوطلبان خواسته شد خاکریز دریاچه نمک را منفجر کنند تا آب منطقه را فرا بگیرد و تانک های عراقی نتوانند پیشروی کنند؛ ولی الله یکی از ۴۰ نفری بود که با ارپیچی به گردن و با یک دست سالم با کمک یک تیربارچی به جلو پیشروی می کنند و یک تنه زیر آتش دشمن، مهمات و آذوقه به خط مقدم می رساند و مجروحان را جابه جا می کند تا در نهایت خود هدف گلوله های دشمن قرار می گیرد.
با برخورد تیربار دشمن به شکمش، نقش بر زمین می شود؛ سه همرزمش شهادت او را تایید می کنند؛ یکی تیربارچی همراهش، شهید آجرلو، فرمانده گردان مطهری و دیگری فرزند امام جمعه وقت شهریار که از دوستان و نزدیکان به او بودند.

ولی الله شهید شد اما مجبور شدند پیکرش را در منطقه عملیاتی جا بگذارند
او در حال برگشتن از خط مقدم و در حال جابه جایی مجروحان به عقب، ولی الله را در کنار جاده می بیند؛ زیر سرش را می گیرد و می خواهد او را بلند کند که متوجه می شود دستش تا آرنج در شکم شهید فرو رفته و احشام از بدن جدا شده است؛ وقتی می بیند امکان جابه جایی اش وجود ندارد او را در همان شرایط رها می کند.
و اخرین نفری که ولی الله را سالم دید، تیربارچی همرزمش در عملیات والفجر ۸ بود. تیربارچی و فرمانده یک گردان مطهری بعنوان دو نفری که گواهی دادند ولی الله در عملیات شهید شده است، هر دو در عملیات بعدی شهید شدند.
فردای همان روز عراقی ها پاتک زدند و شهدای ایرانی جامانده در منطقه را در یک گور دسته جمعی حوالی دریاچه نمک در منطقه فاو به خاک سپردند و اجساد عراقی را به عراق بردند. پسر برادر شهید هم که در عملیات مختلفی حضور داشت، ار اسیر جنگی که در عملیات والفجر ۸ حضور داشت می پرسد، شهدای ما کجا دفن شده اند که او هم محل دقیق دفن رزمنده ها را می گوید.
خواستگاری ولی الله در پیشگاه خداوند مورد قبول قرار گرفت و او به آرزویش رسید؛ به مادرش می گفت "چند بار خواستگاری رفتم اما نمی دانم چرا خدا قبول نمی کند؟ مادر ساده دلش هم می گفت پسر جانم اگر می خواهی ازدواج کنی چرا به من نمی گویی؟ ولی الله با لبخند می گفت" خدا باید قبول کند".

ولی الله محمدخانی فرزند محمد، ۱۲ آذرماه سال ۱۳۴۶، در منطقه ملارد (مارلیک ) از توابع کرج در استان البرز در خانواده ای مذهبی به دنیا آمد. تا اول دبیرستان در این شهر تحصیل کرد و با مهاجرت خانواده به تهران در منطقه فلاح ادامه تحصیل داد و همزمان بعنوان بسیجی در مسجد ابوذر مشغول به خدمت شد.
خدمت او بعنوان نگهبان بسیجی در این مسجد همزمان می شود با سخنرانی هفتگی آیت الله خامنه ای، رهبر معظم انقلاب در مسجد ابوذر؛ منافقان در ضبط صوت مقابل بلندگوی سخنران، بمب گذاری می کنند اما به علت اختلال در عملکرد بلندگوها ضبط صوت حاوی مواد منفجره جابه جا می شود که خوشبختانه ترور نافرجام می ماند. آیت الله خامنه ای بلافاصله به بیمارستان بهارلو منتقل می شود و مجروحان و همچون ولی الله را به بیمارستان های دیگر تهران منتقل می کنند.
۱۷ ساله بود که جنگ تحمیلی عراق بر ضد ایران شروع شد و طبق وظیفه ای که در خود می دید و با وجود آنکه به سن قانونی نرسیده بود، با ترفند بسیار، رضایت خانواده اش را جلب کرد تا به جبهه برود.
زهرا محمد خانی، خواهر شهید روایت می کند از مادر همیشه نگرانش که از ولی الله می پرسید، " پسر جان کجا می روی؟ که پاسخ می داد، می روم لوله بکارم تا آب به منطقه های جنگی برسد و مادر باز می پرسید، تو تنها این کار را می کنی؟ می گفت، ما یک کشور هستیم. یا می گفت در آشپزخانه برای رزمندگان سیب زمینی پوست می گیرم؛ دل مادر آرام می شد در صورتی که ولی الله به دلیل قد بلندش مسئول تیربار و کاتیوشا بود."
خواهر شهید به خبرنگار ایسنا می گوید " وقتی ولی به مرخصی می آمد دستهایش می لرزید و همیشه دست هایش را پنهان می کرد. از او می پرسیدم چرا دستانت می لرزد و پنهان می کنی؟ در پاسخ می گفت، گونی سیب زمینی در آشپزخانه زیاد بلند کردم."

مفقود بودن 14 ساله پیکر ولی الله محمدخانی
ولی الله در سال ۱۳۶۴ و در عملیات والفجر ۸ شهید شد اما جسدش ۱۴ سال مفقود بود و مادری که هنوز فکر می کرد پسرش بر می گردد و باور نداشت پسرش شهید شده است. برادرانش و همرزمانش چه بعد از آخر عملیات و چه بعد از آخر جنگ و انجام عملیات های مختلف تفحص شهدا، بارها در معراج های شهدا به دنبال اثر و یا نشانه ای از جسد ولی الله بودند.
علی برادر شهید یاد می کند از یک جمعه ای در سال ۷۷ که به همراه خانواده برای زیارت اهل قبور به بهشت زهرا و سپس شاه عبدالعظیم در شهر ری رفته بود؛ همان وقت دراخبار تلویزیون می بیند که شهدا را به تهران آورده اند و پس از برگزاری نماز جمعه در حال تشییع آنها هستند.
فرزندش نام ولی الله را بر روی یکی از تابوت ها می بیند و همین می شود که برادر شهید به معراج شهدا می رود تا شاید اثری از پیکر برادر پیدا کند اما در انبوه پیکر شهدا، نام برادرش را نمی یابد و بی نتیجه به خانه باز می گردند؛ تا اینکه جسد او بعد از تفحص در تابستان سال ۷۷ تحویل خانواده اش شد.
آدرس خانه مادر شهید تغییر کرده و از تهران به فردیس در استان البرز منتقل شده بود و بنابراین ۲ ماه طول کشید تا بنیاد شهید، آدرس خانه شهید را پیدا کند. شهید سه بار در میان تهران و کرج جابه جا می شود چون که بنیاد شهید نه آدرس جدید خانه را داشت و پلاک که زنگ زده بود و به جای ولی الله، ذبیح الله خوانده می شد؛ عجیب است که در همین فاصله شهید در چندین مرحله به خواب اقوام، دوست و خانواده اش آمد و برگشتنش به وطن را اطلاع داد.
دختر کوچک خواهر شهید در سه شب متوالی خواب می بیند سربازی به منزل مادر شهید می آید اما وارد منزل نمی گردد اما در نهایت به داخل خانه آمده است و یا پدری که خواب پسرش و همرزم ولی الله را می بیند که به او خبر برگشتن دوستش را می دهد. فردای آن روز پدر شهید به قطعه ۵۳ بهشت زهرا می رود و می بیند همرزم پسرش در عملیات در حال تشییع شدن در کنار مزار پسرش است.

تشییع باقیمانده پیکر شهید ولی الله محمدخانی در قطعه ۵۳ بهشت زهرا
ولی الله به خواب اقوام دور می آید و به آنها می گوید برای تشییع به تهران بیایند چون که مادرش تنهاست و به دلداری آنها نیاز دارد؛ اقوام با اتوبوسی از مازندران بدون اطلاع، به خانه شهید می آیند و با تعجب تشییع کنندگان از نحوه آگاه شدن شان مواجه می شوند. مراسم با شکوه تشییع در ظهر روز وفات حضرت زهرا (س) برگزار و باقیمانده پیکر پاکش در قطعه ۵۳ بهشت زهرا و در جایی که به نامش سالها قبل رزرو شده بود به خاک سپرده شد.
ولی الله فکر همه جا را کرده بود؛ در وصیت نامه اش آورد: " ای مسلمانان، ای خانواده ام و ای دوستان از شما خواستارم که برایم گریه نکنید بلکه آنچنان که حسین ضد السلام به خواهرش گفت آنچنان برایم گریه کن که دشمنان ما خوشحال نشوند؛ برادران اما بیشتر برای خود گریه کنید که ما رفتیم اما این شما مانده اید که امتحان بدهید، تلاش کنید امتحان تان مورد قبول باری تعالی قرار بگیرد"
ولی الله: در مجلسم، نقل و شیرینی و میوه و خرما و حلوا پخش کنید و خانواده برایم حلالیت بطلبد
"درخواستی که از خانواده ام دارم این است که در مجلسم، نقل و شیرینی و میوه و خرما و حلوا پخش کنید چونکه این مجلس، مجلس عزایم نیست بلکه مجلس عروسی هم است؛ در آخر از خانواده ام و دوستان و از افرادی که مرا می شناسند و از سوی من به آنها بدی شده است می خواهم این بنده حقیر رو حلال کنید. خانواده برایم حلالیت بطلبد و خود هم مرا حلال کنید؛ برایم سه ماه نماز و۱۵ روز، روزه بگیرید و ۱۰۰ تومان به مستحق بدهید"
به قول زهرا، خواهر شهید، ولی الله پسری بسیار باوفا بود؛ به همه کمک می کرد و اگر هدیه ای دریافت می کرد بلافاصله بین همه تقسیم می کرد.

خصلتهای بارز شهید محمدخانی
شایسته، زن برادر شهید به یاد می آورد زمانی که برای حضور در نماز جماعت به مسجد ابوذر در نزدیکی خانه اش رفته بود که در هنگام بازگشت به خانه و در تاریکی شب متوجه می شود فردی سایه به سایه و در فاصله با او دنبالش می آید؛ "به در خانه که رسیدم متوجه شدم ولی الله برای محافظت از من بدون آنکه متوجه او شوم پشت سرم حرکت کرده است. "
همیشه بامداد خیلی زود از خواب بیدار می شد و برای خانواده برادرش و دیگر اعضای خانواده نان می خرید و بدون آنکه وارد خانه برادر شود، نان را جلوی در خانه شان می گذاشت.
ولی الله بچه بسیار آرامی بود و سبب اذیت و آزاری کسی نمی شد. صدیقه یادش می آید زمانی که نخستین حقوقش را از آموزش و پرورش گرفته بود و به اجبار، ولی الله را برای خرید به بازار برده بود؛ خواهر شهید می گفت، "ولی" هیچ گاه دنبال مادیات نبود و تقاضایی نداشت.
همیشه صدیقه، خواهر شهید از ولی الله می پرسید چرا به جنگ می روی؟ فکر مادر تنهایت نیستی؟ وی در پاسخ می اظهار داشت: "خدا هست و مراقب مادرم."
ولی الله محمدخانی در بخشی از وصیت نامه اش خطاب به مادرش می نویسد: "اما چند کلمه با تو ای مادر که چهره رئوف و نورانیت از دیدگانم نارفتنی است؛ امیدوارم که در شهادت من هیچ گونه خللی در اراده آهنین شما وارد نشود. به هیچگونه بی قراری نکنید و الا فردای قیامت نمی توانید جواب زینب که تحمل ۷۲ شهید را داشت، بدهید."
مادر، دقیقا در اولین سالگرد شهادت ولی الله محمدخانی و بعد از به پایان رسیدن انتظار برگشتن پسرش و ناامید شدن از زنده بودن او دار فانی را وداع گفت و همزمان با مراسم سالگرد پسرش در بهشت زهرا و در نزدیکی پسرش در قطعه خانواده های شهدا به خاک سپرده شد.

ولی الله پیش مرگ سربازان جنگ شد و تا آخر جنگ نماند و یا حتی نتیجه فتوحاتش را در عملیات والفجر ۸ ندید اما برایش خواندند:
" ممد نبودی ببینی شهر آزاد گشته
خون یارانت پر ثمر گشته
آه و اویــــلا... کو جهان آرا

نور دوچشمان تر ما"
ولی الله به دنیا آمد تا ماموریش را در درگاه الهی به انجام برساند؛ ماموریتی الهی برای دفاع از ناموس ایران، خاک وطن و ادامه زندگی ایرانیان حتی زیر سایه کرونا، تحریم و فساد اقتصادی...

وصیت ولی الله محمدخانی به مردم
او در وصیت نامه اش به مردم ایران گفته است" شهید کسی است که راه حسین گونه او را ادامه دهد؛ برادران و خواهران نباید در مقابل دشمن و تجاوزکاران سکوت کرد. برادران، عشق الله من را به سمت جبهه کشاند؛ من نمی خواستم مانند مردگان متحرک فقط زمانی برای انتقاد داشته باشم و خود در مقابل تمام مسائل، بی تفاوت.
امروز سفره ای است که مشخص نیست دیگر پهن شود یا نه و یا به فرض هم پهن شود، دنیا بهتر است یا آخرت؟ اوج گرفتن یا سقوط کردن؟ راه را باید رفت، پس چه بهتر، راهی رفت که آخرت داشته باشد.
پس راهی برویم که برسیم نه راهی برویم، هم زحمت بکشیم و هم تلاش می نماییم و خدای نکرده آخرش هم راه شیطان باشد و بفهمیم که شیطان را ولی خود قرار داده ایم؛ خلاصه کلام از دری باید رفت که مخصوص خواسته اولیای خداست.
این دنیا برای کسی باقی نمانده و برای ما هم همینطور خواهد بود؛ به جهاد رفتن من نه تنها به خاطر هوای نفس نبوده بلکه هر کس که ندای حسین زمان را بشنود برایش واجب است که جهاد کند و به جبهه حق ضد باطل برود."
تلخ است اما ولی الله شهید شد برای آنکه من و تو در کنار سفره هفت سین بنشینیم و بخوانیم " یا مُقلّبَ القلوبِ و الأبصار، یا مُدبِّرَ اللیلِ و النَّهار، یا مُحوِّلَ الحَولِ و الأحوال، حوِّل حالَنا إلی أحسنِ الحال"
لازم به ذکر است اطلاعات در رابطه با عملیات والفجر 8 از خبرگزاری های تسنیم، ایرنا، ایسنا، صدا و سیما و ویکی پدیا برداشت شده است.






1400/01/02
01:14:02
5.0 / 5
1160
تگهای خبر: زندگی , سفر , مراسم , هواپیما
این مطلب را می پسندید؟
(1)
(0)

تازه ترین مطالب مرتبط
نظرات بینندگان در مورد این مطلب
لطفا شما هم نظر دهید
= ۳ بعلاوه ۳